لیلی و مجـنـون
با دلی پردرد گفتا این چنین
حرف ها دارم بیا پیشم بشین
با جوانی اهل تربت میکنی
با ایمیل از توی خانه میدهی
می پلاسی با جوانان ونک
با رپی ها رفت و آمد میکنی
بینی خود را نمودی چون مویز
جای لطفا میگویی پلیز
زیر ابرو را چرا آتش زدی
دختر چون تو مثال زن شده
صورت همچون گل نارت چه شد؟
ابروی همچون هلالت هم پرید؟
آن دل صاف و زلالت هم پرید؟
کی در آن ذره شین و کاف بود
دیگر آن لیلای سابق نیستی
مثل سابق صاف و عاشق نیستی
قبلنا عشق تو صاف و ساده بود
تو مرا بهر خودم میخواستی
آبروی هر چه دختر برده ای
رو به مجنون کرد لیلا گفت : هان
سوره یاسین در گوشم نخوان
مثل قبلن ها شوم اسپانسرت؟
خانه داری ؟ نه ، اتول ؟ نه ، پس بمیر
یا برو دیوانه ای دیگر بگیر
ریش و پشم تو رسیده روی ناف
آن طرف اما جوان و خوشگل است
او سمندی زیر پا دارد ولی
تو به زحمت صاحب اسب شلی
خانه ات دشت و بیابان خداست
خوشه ات یک می شود ، حالا ببین
او ولی با این همه پول و پله
پول میریزد به پای من چه جور
عشق بی مایه فطیر است ای بشر
گرچه باشی همچو یه قرص قمر
عاشق بی پول میخواهم چکار
هی نگو عشقم ،عزیزم ، زهر مار
راست می گویند، تو دیوانه ای
با اصول عاشقی بیگانه ای
این همه اشعار میگویی که چه؟
باز گرد امروز سوی کوه و دشت
تازه شیرین هم سر عقل آمده
یا همین عذرا شده شکل گوگوش
با جوانان رپی دم خور شده
ویس هم داده به رامین این پیام
بین ما هرچه که بوده شد تمام
راه تهران را نکن هر روز گز
اکس پارتی کرده ما را هوشیار
بی خیال من برو کشکت بساب
چون مرا هرگز نمیبینی به خواب
گفت: با جاوید مجنون این چنین
حال و روز لیلی ما را ببین
بشکند این دست شور بی نمک
حال که قرتی شده لیلای من
نیست دیگر عاشق و شیدای من
فکر کرده تحفه اش آورده است
آی آقای نظامی شد تمام
خط بزن شعری که در کردی زما
چون شده لیلای شعرت بی وفا!!!
این وبلاگ برای دوستداران شعر وادب